مسیر قاصدک ها

دیشب S دیروقت پیام داده بود که آیا امروز ما هستیم که بیاد پیشمون؟ با اینکه خسته بودم از دیروز اما گفتم بیاد چون هم دلم تنگ شده بود هم خب ما برنامه‌ی دیگه‌ای نداشتیم و چی بهتر از این؟ خلاصه صبح بیدار شدم و یک آیس کارامل ماکیاتو اول برای خودم درست کردم :)) واقعا و عمیقا چسبید :)) بعدش البته بسته‌ی Amazon که دیروز رسیده بود رو باز کردم. قرار بود یک کشو‌ی بژ باشه اما یک میز تحریر مشکی با چوب قرمز بود :| اینکه چطور از اونجا به اینجا رسید خودش سوال بزرگیست....

برچسب: ،
ادامه مطلب

دیشب من عملا "شب" نخوابیدم و صبح خوابیدم :)) خیلی هم خوش گذشت :)) به همین علت تا ۱۲ ظهر خواب بودم... بعد دیگه پاشدم دوبارهههه آیس کارامل ماکیاتو خوردم :)) اصلا فعلا که نمی‌رم دانشگاه، بجای Iced chocolate دلم با این کارامل ماکیاتو خوشه :)) باید می‌رفتیم سمت جایی که محله ایرانی‌هاست و من چون حوصله نداشتم یکم لفتش دادم هِی. آخر حدود ساعت ۴ دیگه رفتیم با مادر اونجا...یک‌سری کار داشت که انجام دادیم بعد گفتیم یکمی بچرخیم :)) اونجا یک‌سری فروشگاه ایرانی داره و
برچسب: ،
ادامه مطلب

You're the most inspiring person in my life. It's been years, and each time you've made me happy on sad days. And I've been strong because of you. You're humble, intelligent, patient, hardworking, and passionate, and it's really hard for me to watch you leave... but you'll be back soon, and then, as you said, nothing can separate you from us anymore. We're all so sad and angry about what happened and the things that made you leave so early.
برچسب: ،
ادامه مطلب

بله من دیشب هم دیر خوابیدم :)) اما دیگه موقع خواب یکم گیج و منگ بودم برای همین درست یادم نمیاد چه ساعتی خوابیدم یا حتی کِی بیدا شدم :)) صبح رسما پروسه‌ی بیدار شدن و حاضر شدنم کمتر از ۳۰ دقیقه طول کشید و تا ۱۰:۲۰ دیگه از خونه اومده بودیم بیرون. خلاصه رفتیم با مادر تا Downtown و دقیقا باید وسطِ منطقه‌ی بی‌خانمان‌ها‌ پیاده می‌شدیم. یک قسمتِ خیلی طولانی از خیابون اصلی به سمت Downtown هست که متاسفانه همه افرادی که homeless هستن، و متاسفانه اکثرا اعتیاد شدید به
برچسب: ،
ادامه مطلب

دیدم Yen پست خودش رو نداره... حس کردم می‌خوام از همه چیز و همه کس همیشه مخفیش کنم انگار، برای اینکه هیچ آسیب و assumption ای متوجهش نباشه :)) ماجرا از اونجایی شروع شد که تابستونِ سال کنکور بود و ما از اوایل تیر می‌رفتیم مدرسه. برگشتنی هنوز سرویس مدرسه واسه تابستون راه نیوفتاده بود و اگر اشتباه نکنم به همین دلیل مدرسه زنگ می‌زد به آژانس و یا شاید هم سرویس تابستون بود :)) یادم نیست... خلاصه مسیر ما تا حد زیادی یکی بود و بعد خونه‌ی اون‌ها سر راه خونه‌ی ما بود
برچسب: ،
ادامه مطلب

امروز، روز خیلی آرومی بود :)) اصلا از خونه بیرون نرفتم و کار خیلی bold ای هم انجام ندادم احتمالا :) از همین الان حوصله ندارم فردا برم سر کار! از اون فجیع‌تر اینکه هنوز به منیجرم نگفتم که برنامه هفتگیم تغییر کرده :)) نمی‌دونم چرا فکر می‌کنم اگر بگم، من رو می‌زنه‌!! :)) صبح نمی‌دونم کِی بیدار شدم اما باز زودتر از ساعتی که گذاشته بودم به صورت اتوماتیک بیدار شدم... همونطور که کاملا قابل حدسه، دوباره آیس کارامل ماکیاتو درست کردم و اینجور که به نظر میاد، همه رو
برچسب: ،
ادامه مطلب

صبح باز زودتر از زمانی که آلارم گذاشته بودم بیدار شدم و با پیام مادر مواجه شدم که نوشته بود یک "خرابکاری بد" توی خونه کرده که من اگر ببینم عصبانی می‌شم... منم توی خواب و بیداری رفتم دور تا دور خونه رو گشتم و چیزی ندیدم...بعد فهمیدم فقط توری درِ بالکن گرفته بوده به میز و پاره شده :| من رو بگو که با اون پیام گفتم لابد تلویزیون رو شکسته مثلا... به سختی جلوی خودم رو گرفتم که امروز قهوه نخورم چون دیشب یکمی تپش قلب داشتم.
برچسب: ،
ادامه مطلب

امروز روز خیلی خوبی بود :) صبح یادم نیست کِی بیدار شدم... صبحونه خوردم و هِی داشتم با مادر سر زمان رفتن به جایی که‌ می‌خواستیم بریم حرف می‌زدم و هر کدوم نظر متفاوتی داشتیم... بعدش با zen حرف زدم و خب مکالمات ما که هیچوقت کوتاه نیست، به همین دلیل همزمان حاضر شدم و حدود ۱ ساعت و نیم توی راه بودیم که خب من همچنان با zen حرف می‌زدم... بعد دیگه رسیدیم به محل مورد علاقه من :)) شدیدا اونجا رو دوست دارم اما مشکل اینجاست که مسیرش زیاد نزدیک نیست و تنهایی هم خیلی
برچسب: ،
ادامه مطلب

امروز صبح زود، حدود ساعتِ ۷ بیدار‌ شدم چون جلسه داشتم صبح و کارهای دیگر... شب قبلش هم درواقع ۴ صبح خوابیده بودم :)) جلسه که تموم شد، به مادر گفته بودم صبح زود می‌رم خرید، برای غذایی که می‌خواست درست کنه... برای همین فقط سریع هودی پوشیدم رفتم فروشگاه تند تند خریدها رو انجام دادم و برگشتم... بعدش دیگه به zen پیام دادم. ظهر با یکی از دوستان مادر قرار داشتیم، می‌خواستم بریم lake و مادر دیر فهمید که تولد دوستش هم هست، برای همین رفتیم محل کار من و یک عطر گرفتیم
برچسب: ،
ادامه مطلب

امروز صبح زود بیدار شدم و اولین روز ترم تابستون بود :) بعد از چند روز کارامل ماکیاتو خوردم چون نیاز داشتم برای دانشگاه سرحال باشم. دوتا کلاس امروزم هردو درس Criminology بودن و به نظرم‌ میاد که از جلسات بعدی قراره خیلی جذاب بشه مباحثش. مباحث امروزش یکمی کُلی بودن. احتمالا درس‌های این هفته رو مجبور می‌شم آخر هفته جمع کنم چون مادر هست و هر روز یک برنامه‌ای هست تا قبل از رفتنش. از هفته‌ی آینده حتما جوری برنامه‌ریزی می‌کنم که در طول هفته، درس‌های همون هفته رو
برچسب: ،
ادامه مطلب